نتایج جستجو برای عبارت :

دی ماهِ پر تلاطم اسفندِ آرام

سلام ماهِ قشنگم :)
از روز هجدهم برایت می نویسم، چقدر زود داری تمام میشوی! از همین الان مطمعنم که حسابی دلتنگت میشوم :)
کاش روزها کمی کش می آمدند، سحر ها طولانی تر می شدند، لحظه افطار ماندگار میشد، کاش میشد تو را دوباره و دوباره زندگی کرد... 
ماهِ من... ماهِ قشنگم! دلم برایت خیلی تنگ میشود. 
اگه بعدها از من بپرسید که از ۹۷ چه چیزی رو بیاد میاری قول میدم چشمم رو روی تابستون پاییز و حتی دوماه اول زمستونش ببندم و بگم من اسفند ارامشم رو بدست اوردم  که البته فقط با حذف ادم ( های) ! سمی زندگیم ممکن شد ! 
و مهمترین چیزی که یاد گرفتم این بود که روابط باید باعث شن که ما احساس ارامش کنیم و حتی باعث شن که ما بهترین خودمون باشیم؛ هر رابطه ای اگه ازارمون میده، باعث میشه از خودمون متنفر باشیم یا گریه کنیم و غمگین باشیم (با توجه به اینکه مدرنتیه خود
کاش فردا که از خواب بیدار بشم یه نفس راحت بکشم و با خودم بگم:
"عجب کابوسی بود" 
خوبه که فیلم ، اونم از نوع تخیلی نمیبینم،اون چرت و پرت ها چی بود اخه؟
ویروس،قرنطینه،تعطیلی بازار،پر شدن بیمارستان ها،مرگ و میر،گورهاى جمعی ،اهک،وضعیت قرمز،بسته شدن راه ها،بسته شدن مرزها،بسته نشدن احرام،قرنطینه نکردن قم،هواپیمایی ماهان.جانفشانی پرستارا و پزشکها بدون امکانات.به جان هم انداختنِ مردم؛شیوع ،اپیدمی،بی خبری،انتظار،انتظار،اسفندِ سوت و کور.اسفندِ
ماهِ قشنگم، سلام!
از روز اول، برایت می نویسم، امروز حال همه مان خوب است، دور هم نشسته ایم و شروعت را به قشنگی جشن گرفته ایم، قول داده ایم، روزهایت را با عشق سپری کنیم و از لحظه لحظه ات استفاده کنیم. 
ماهِ مهمانی جانانم، قول داده ایم با شادی روزهایت را جشن بگیریم.
ممنونم بابت تمام روزهایی که برایم کنار گذاشته ای، ممنونممم :)))
ماه قشنگمون مباااااارک :) جشن بگیرید روزاشو :) 
کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راهاوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راه
مهمان کند خدا همگان را به سفره اشوقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه
گُل میکند به لب همه دم ذکر یا علیزیرا بهارِ اهلِ دعا می رسد ز راه
ماهِ مجیر و جوشن و شب های عاشقیماهِ جنون و ماهِ صفا میرسد زِ راه
دستت دراز کن چو گدا سمتِ سفره اشوقتی گدا به پشتِ گدا میرسد ز راه
امضا کند خدا گذر از نار دم به دمچون ماهِ توبه ، ماهِ عطا میرسد ز راه
وقتی که ماهِ خوبِ خدا رو کند به مافرصت برای ترکِ گنا
تلاطم در بازار خودرو
 
 
بازار خودرو همچنان پر تلاطم! / قیمت خودرو از سایت‌ها حذف شد
▪️قیمت خودروها امروز از اکثر سایت‌های اعلام قیمت حذف شد اما طبق بررسی‌های صورت گرفته دلالان همچنان با انجام معاملات دروغین در بازار، سعی در حفظ روند کنونی دارند و به دلیل نبود نظارت تا حدودی نیز در این امر موفق هستند و قیمت ها همچنان رو به افزایش است.
من درتلاطم چشمانت،خدا را دیدم!شاید او هم،عاشق چشمانت باشد!چشمانی که میگریزند،از نگاهم،و ای کاشکه من،چون ماهی کوچکی،بهره ای داشتم!نمیدانم، که چرا، همچنان سکوت کرده‌ای؟!مگر دریایت متلاطم نیست؟!
 
شاعر: سینا جوادی
عکس از Matthias Oberholzer
می گویدم تو باید بنویسی، و این را طوری می گوید که انگار بخواد حالی م کند آفریده شدم برای بیان کلمات. من اما سرِ عهدم با خودم هستم که کلمه هام را ارزان نفروشم. آسان نبود دل کندن از عنوان دهن پر کنِ نویسنده ی فلان جا و بهمان جا بودن. بس است اما، کلمه باید برای کسی و وقتی بیاید بیرون که گوش شنوایی داشته باشد. ...
شاید علت همه ی سکوت های اخیرم همین هاست. هی می خواهم حرف بزنم، هی انگشت میکشم بین کانتکت های گوشی و دستِ آخر کلمه ها یا توی دفتر سر ریز میکنند
برخی روان شناسان و فعالان حوزه روح و روان ، معتقدند نوشتن می تواند به آرام شدن ذهن و روح انسان کمک کند.
باخودم اندیشدم تا من هم بنویسم
شاید از این تلاطم و جوش و خروج آزاد شوم.
قلم بدست گرفتم و خواستم تا بنویسم
ذهنم تل انبار افکار گوناگون و بسیار متفاوت و حتی متضاد بود.
مانده ام از کجا آغاز کنم...................
حدود یک سال پیش در چنین روزی شخصی به نام "سه نقطه" پای به عرصه ی مجاز گذاشت . دقیقا پنج روز مانده به ماه مبارک رمضان با سری که به سنگ خورده بود حیران و سرگردان با خود گفت : "شاید حسابرسی در دنیای مجازی شروعی متفاوت و موثر باشد." با توبه ای دوباره و امیدی دوباره آغاز کرد . وبلاگ را راه اندازی نمود و در طول ماه مبارک رمضان هر روز می نوشت . و هر روز حس می کرد که چشمانش بینا تر شده اند . انگار اتفاق های پر از درس و پر از احساس او را احاطه کرده بودند و تا دیر
گاه تلخ است زندگانی گاه زهر 
گاه آرام است او را گاه نهر
هست دریا پر تلاطم گه در او 
هست ارام موج بر موج روی او 
گه با تلخی نسازد موج را 
غرق سازد زندگانی اوج را 
اندر ان غواص بودی پر توان 
زان نگه دارد جانت در جهان 
بر لب دریا نشین و عمر بین 
زندگی دریای پر امواج بین 
من در این عشقم ز دریا خسته ام 
زندگی را شیوه سودا بسته ام 
از کم ازاری نباشد  هر دمی  
مهر را در عشق و پیمان بسته ای
گر تو را یک قطره سودا زندگی 
اصل  باشد  لذت   مردانگی 
    شاعر
امروز دوازده ، دوازده، نود و هفت ... نمیدونم چرا ولی دوست دارم تاریخشو:))
من الان باید خواب میبودم، وقت استراحتمِ مثلا نیم ساعت دیگ باید ادامه کارامو میکردم. این گوشیا عجب چیزهای بیخودی هستند.[وی این جمله را مینویسد بارها در روز تکرار میکند باز هم از گوشی استفاده میکند،از رو هم نمیرود]
امسال اسفند خیلی خاصه چون از هر روز هفته چهارتاشو کامل داره:))
 اسفند
 هر چه سرد، هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست
 درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است..
. آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند، 
امید و رشته های نازک دلبستگی رشته ها که طنابی ضخیم شد
 از ترس به دام افتادن میروند از آنها کوله باری می ماند پر خاطره
 و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند...
 فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود
 اسفندِ رابطه ات در گذر است
 خاطره ها را دَرس کن و بهار را با حال دیگری آغاز کن
 #پریسا_زا
   ای ماهِ من کجایی  ؟ با ما  چه بیوفایی !
   در خاطرم رَقَم خورد  ، آن روزِ آشنایی
   در دامِ غم  فِتادم ،  بر دل غَمَت نهادی
   خَم کرد  قامتم  را  ،  آه از شبِ جدایی
 
                                             شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
یادش بخیر
اون سالی که این شعر رو روی چوب نوشتی و بهم هدیه کردی معنیش رو درک نکردم‌ . ولی الان که برمیگردم و به این چند سال اخیر نگاه میکنم میبینم واقعا مثل موج همیشه درحال تلاطم بودی برای خدا ، برای اسلام و برای ولایت ....‌
و اون روز توی معراج مثل موجی که به ساحل رسیده باشه آروم خوابیده بودی...
دلتنگتم . دلتنگ ...‌
خاطره از خواهر شهید لطفی نیاسر
دست خط شهید لطفی  
#یادش_بخیر
اون سالی که این شعر رو روی چوب نوشتی و بهم هدیه کردی معنیش رو درک نکردم‌ . ولی الان که برمیگردم و به این چند سال اخیر نگاه میکنم میبینم واقعا مثل موج همیشه درحال تلاطم بودی برای خدا ، برای اسلام و برای ولایت ....‌
و اون روز توی معراج مثل موجی که به ساحل رسیده باشه آروم خوابیده بودی...
دلتنگتم . دلتنگ ...‌
خاطره از خواهر شهید لطفی نیاسر
دست خط شهید لطفی  
شهید راه نابودی اسراییل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
در شرایطی به سر می‌برم -می‌بریم- که بهتره به جای گفتنِ 98، بگیم 1398. خیلی به انتهای قرنِ جاری نزدیکیم. 
امریه‌ی شیراز -متاسفانه- درست شد. نشد که برای بوشهر اوکی شه. ولی به هر حال بهتر از پادگانه. چیزهای بیشتری یاد میگیرم و سابقه کار هم محسوب میشه. به خونه‌مون هم نزدیکه.
دی‌ماه داره تموم میشه. خیلی زود تموم شد. وقتی که بهمن هم -به همین سرعت- تموم شد باید برم به پادگان برای گذارانِ 2 ماهِ آموزشیِ سربازی. 
وبسایتمو راه انداختم و دو تا مطلب هم براش نوش
.
این هوا جان میدهد برای اینکه بروی در کوچه ها و خیابان آهسته و آرام قدم بزنی و لذتش را ببری. یا اینکه بروی در بالکن خانه فرشی کوچک و پا نخورده پهن کنی، ژاکتی نه چندان کلفت اما گرم بپوشی، لیوانِ نیم پُر چای را در دست راستت بگیری و با دست چپ هوایش را داشته باشی که نریزد و آرام یک گوشه بنشینی و کتاب بخوانی!
از آن کتاب های رمان فانتزیِ کاهیِ سبکِ خوش بو و خوش خط! آنهایی که خیالت را پرواز میدهد و فکرت را عمق! آنهایی که وقتی دستت میگیری نمیتوانی زمین بگ
دو شب پیش، «عاشق بارون» این عکس را برایم فرستاد. به تاریخ کامنت نگاه کردم؛ تاریخ روزهای پیش‌دانشگاهی و در تلاطم کنکور دست و پا زدن! لبخند زدم به یاد روزهایی که خوب یا بد، گذشت. و امروز صبح وقتی در کلاس نشسته بودم و از پشت پنجره، به بارش آرام و زیبای برف نگاه می‌کردم، این عکس و کامنت را به یاد آوردم. استاد از سبک رئالیسم و رئالیسم جادویی می‌گفت و من روحم لبخند می‌زد. راست می‌گفتم آن‌روزها. حس قشنگی است؛ دانشکدهٔ ادبیات، برف، پنجره و این‌چنی
دو شب پیش، «عاشق بارون» این عکس را برایم فرستاد. به تاریخ کامنت نگاه کردم؛ تاریخ روزهای پیش‌دانشگاهی و در تلاطم کنکور دست‌وپازدن! لبخند شدم به‌یاد روزهایی که خوب یا بد، گذشت. و امروز صبح وقتی در کلاس نشسته بودم و از پشت پنجره، به بارش آرام و زیبای برف نگاه می‌کردم، این عکس و کامنت را به یاد آوردم. استاد از سبک رئالیسم و رئالیسم جادویی می‌گفت و من روحم لبخند می‌زد. راست می‌گفتم آن‌روزها؛ حس قشنگی است دانشکدهٔ ادبیات، برف، پنجره و این‌چنی
 ببین، اصلا کاری ندارد. دستت را در سینه می بری، آرام دلت را بر می داری و می آوری بیرون، آرام !!! بعد آرام صابون را رویش میمالی .زیاد نماند که دلت را خشک می کند . بعد زیر آب ولرم کف ها را می شوری.حالا دل صابون زده ات را آرام می گذاری سر جای قبلی اش . می بینی؟ به همین  ساده گی به همین تلخ مزگی :) 
«بسم‌الله الرحمن الرحیم»
 
خدای من؛درست است که اگر قرار بود کسی غیر از تو بر گناهم آگاه شود، آن گناه را نمی‌کردم؛اما این بخاطرِ این نیست که تو در نظرم بی‌قدر و بی‌اهمیت باشی،بلکه بخاطرِ آن است که تو بهترینِ ستّاران و پرده‌پوشانی...
فرازی از دعای ابوحمزه‌ثمالی
 
ایام مثل همیشه از پسِ هم گذشتن و باز آه و حسرتی موند بر دلم!
ماهِ شمسی از پسِ شمسی و ماهِ قمری از پسِ قمری؛
قریب به یک هفته از ماه رمضان گذشت و فرصت‌های طلایی هم مثلِ نسیمِ زودگذر ب
هرچه افق دید گسترده تر، و خواهش ژرف تر، آرامش و ایستادگی اقیانوسانه تر
خروش جست و جوى ساحل و موج به جان افتادن هم بیشتر، با میدانی فراخ تر و طوفان و گردباد سهمگین تر
به این امید که سینه گشاده تر به موج ها، همان قدر که به تابش های نازک نور روی گوشه های پیدا و پنهان جان
اردیبهشت را می شود،آرام آرام عاشقی کرد...اردیبهشت را می شود آرام آرام مُرد..!به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد، تنگ شود...اصلا" اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد!بهار باید اول جاده ی دل بستن ها باشد، اول عاشقی کردن ها...آن
زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا مثل رنگین کمان چند رنگ عشوه
میاید و چشمک میزند، اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی
کرد...اردیبهشت را باید ا
ماه قشنگم، سلام :)
از روز پنجم برایت می نویسم،حال همه مان خوب است، ممنون که هستی و به ما آرامش میدهی، چه خوب که میشود با تو عاشقی کرد، لمست کرد، حست کرد و دوستت داشت...
ماهِ عاشقی، شاید خودت ندانی، اما عجیب آرومیم، عجیب سر خوشیم، عجیب خوش می گذرد. 
20 خردادِ امسال فارغ التحصیل شدم. 4 ماه گذشت. چقدر زود. خداروشکر. امیدوارم 4 ماهِ بعدی هم تو یه چشم به هم زدن بگذره، جوری که تعجب کنم از سرعتِ گذرِ عمر.
خوابم میاد، صبح ساعت 8 بیدار شدم و دیشب ساعت 4 و خورده ای خوابیدم. 
میتونم از امروز ناراضی باشم.
احساسِ سردرگمی، نوسان، تشویش.
آرام آرام ، باران ، تند تند میشدداشت تمام خانه های که با کاغذ ساخته بودم نم میکشیدتمام جوهر دوستت دارم هایی که روی دیوار هایش نوشته بودم حالا یک مشت اشک بودداشت آرام آرام، تند میشدحس کردم دلی آن دور هازیر خروار ها خاک دفن شدبه دستان باران قاتلبه دستور دنیای نامردچشمان من نظاره گر تمام رفتن هایت هست و میماندتا دلت میخواهد بروچتر را هم با خودت ببرزمین خیسی که نفس می‌کشیدیک فرق با صورت خیس من داشتمن نفس نمیکشیدمهیچبی هیچ ترسی از مردنبه خدا قس
پشت همین سه نقطه ها میمونه...
کنارت میمونم حتی اگه...
.
دوست داشتنت را جار نمیزنم!
میترسم از شکستن سکوت شب
میترسم حواسِ ماه، پرت ماهِ من شود!
میترسم از چشمک ستاره ها
از زمزمه ی باد در گوش ابر ها
میترسم از تو بگویند باهم
و من تو برای خودم
و فقط برای خودم میخواهمَت...!
مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند او با آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد.
صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد...
ادامه مطلب
حلول ماه مبارک رمضان،مبااااااااارک
ختمِ سوره ی حمد جهتِ دفعِ بلا و دشمن ، و رسیدن به حاجات و خواسته ها .
از روزِ شنبه ( اوّلِ ماهِ مبـارک رمضان ) به این ترتیب شروع کنید :
۱- شنبه 70 بار
۲- یکشنبه 60 بار
۳- دوشنبه 50 بار
۴-سه شنبه 40 بار
۵- چهارشنبه 30 بار
۶- پنج شنبه 20 بار
۷- روز جمعه 10 بار
حاجت روا ان شاالله....
فردا شنبه‌ست.
امیدوارم شنبه‌ی خوبی باشه خدایی. خسته شدم. امیدوارم مدیرعامل جلسه نباشه، مدیر منابع انسانی هم جلسه نباشه، و تکلیفم مشخص شه و با برنامه برگردم خونه. و شایدم مستقیم برم و دفترچه‌مو پُر کنم و پست کنم و بعد برگردم خونه.
دوس دارم برجِ 11 اعزام میشدم، ولی نمیشه. فقط برجای زوج اعزام هست. برج 10 یه کم زوده و برج 12 یه کم دیره حس میکنم. البته اگر که فردا اوکی بشه. اگه همه مسئولاش حاضر باشن باید اوکی شه. ولی دو بارِ قبلی که رفتم اینطور نبوده.
گاهی هم انگار یکی را می اندازند وسط سیلی شبیه سیلی که نوحِ بزرگوار را در بر گرفت.منتها این بار سیل،حاصلِ باران آسمان و چشمه های جوشان زمین نیست.دریای آدمها، دنیاها، فکرها و... است.
مواج، پهناور و پر تلاطم. و آن بنده خدا، کشتی ندارد که سالها برای ساختنش، کمر خم و راست کرده باشد. شاید یک کرجی دارد. شبیه کرجی هاکلبری فین، که روان بر رودخانه بود، در دنیای متلاطم آدمها و فکرهایشان، بی هیچ حفاظی، به هر سو پرت می شود. 
راه نجات آن  پیرِ بزرگوار  پیامبر
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توستغربتم را همه دیدند و تماشا کردند/**/بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توستکوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود/**/همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توستصورت نیلی تو از نفس انداخت مرا/**/گرچه زهرای من این اول راهِ من و توستآه از این شعله که خاموش نگردد دیگر/**/آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست
دانلود آهنگ تمشک از میلاد آرام
تقدیم عزیزان موزیک من ♫ دانلود اهنگ وای تمشک وحشیه جفت مردمک چشمات به نام تمشک با صدای میلاد آرام به همراه تکست و بهترین کیفیت آماده کرده ایم ♫
شعر و ملودی : نیلوفر منصوری | تنظیم قطعه : رسول پورنیاکان
Download Old Music BY : Milad Aram | Tameshk With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
 
متن آهنگ تمشک میلاد آرام
ادامه مطلب
برای تو می نویسم
ای فرشته رویاهای زندگیم
برای تو ای آرزو
برای تو ای حسرت سالهای عمر
برای تو می نویسم
توکیستی که چنین رشته افکارم را به خود مشغول کرده ای
تو کیستی که از میان زنان عالم تنها به تو می اندیشم
شبانگاهان را به صبح و صبح را به شب می رسانم
در خلوت خود با تو ساعتها گفتگو می کنم
به امید پیامی از تو ثانیه ها را می شمارم
تو کیستی که آرزوی دیدار چشمانت
شنیدن صدایت
و بوییدن عطر لطیف زنانه ات
مرا از همه زیبارویان عالم بی نیاز کرده
تو کیستی که در
   
   
رفته بودم مسجد نماز بخونم، رفتم توو فکر که باید یه پولی جور کنم برم یه کاپشن بخرم، کاپشنی که میپوشم واقعا دیگه رنگ و رو رفته اس.
به خدا گفتم خدایا ردیف کن یه جوری پولشو!   
نماز خوندم و اومدم بیام بیرون ، کفشامو که از جا کفشی در آووردم، دیدم چندین ماهِ میخوام یه جفت کفش بخرم :|   
با خودم گفتم پول کاپشن رو جور کنم، کفشارو چی کار کنم ؟؟؟
   
    
#سالهای_صبوری
   
داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد…
 
داستان دو شهر : چارلز دیکنر، نشر افق
معرفی:
برای خیلی ها جذاب است که بدانند شروع شکل گیری توسعه اروپا چگونه بوده است. این کتاب داستان دختری است که زندگی عاشقانه اش در تلاطم انقلاب فرانسه دچار تلاطم های زیادی می شود…
خلاصه:
داستان انقلاب فرانسه و اتفاقات آن است که چه بکش بکش و قتل و غارت و ظلمی شده است و تمدن اروپا روی خون، سر پا شده است. ولی در قالب زندگی دختری که
دم گودال چشممان افتاد
تکه سنگی به سر اصابت کرد
دست من را رها بکن عمه
به عمویم کسی جسارت کرد
قلب عمه پر از تلاطم شد
تیر دشمن دوباره آماده ست
دست من را رها بکن عمه
نذر کردم برای او یک دست
من به یاد مدینه افتادم
پدرم بود و مادرم زهرا
دست مردی چنان به زهرا خورد
پدرم مردو زنده شد آن جا
عمه من فکر رفتنم هستم
از عمو یک بغل طلب دام
دست من را رها بکن عمه
یا عمو یا عمو به لب دارم
دست من را بگیر ای آقا
سر و دستم فدای حنجر تو
دشمنانت چقدر بی رحمند
تکند بعد من به
و آغوش است درمانِ دلی که گاه میگیرد!♥️پناه اخرِ قلبم تویی هرگاه میگیرد!♥️
 
به سمت تو کجا کی باز راهی شد دلِ تنگم؟!که از بغضِ دلم گاهی دلِ این راه میگیرد!
 
تو زیبایی و دلبر هم، تو را من ماه میگویم!برای این منِ بی کس، دل آن ماه می‌گیرد؟!(گفت: میگیرد!)
 
ولی هرجا که میگیرد دلت ای ماهِ قلب من!الهی من فدای تو که دل بیگاه میگیرد!♥️
 
کجا باید بگردم من به سمت بویی از مویت!♥️که باران عطر مویت را به خود دلخواه میگیرد!♥️
 
بغل کن چون جهان دیگر برایم جا
ای کاش این سحر ز صبوحی حذر کندیا این‌که در به روی تو خود را سپر کنداما نماز را به فرادا اقامه کنتا قاتل از نماز جهالت حذر کندبیدار کن تمام جهان را به غیر اوبگذار با خیال تو در خواب سر کندبیدار شد که در صف پشت تو ایستدتا صف به صف ملائکه را در به در کندای ماه سر به مهر سر از سجده بر مدارپشت سرت کسی است که شق‌القمر کنداین معجزات، آیت پیغمبری نبودداد از کسی که بر دل شیطان نظر کندمحراب در تلاطم خونابه غرق شدخورشید خون گریست که شب را سحر کندمحمود حبی
سلام  دوباره
پس از مدتها
بعد از کلی مشغولیت الکی
سلام به دوباره به لحظه های تکراری
دوباره داستان دزدیده شدن گوشیم و بازگشت به زندگی
دوباره زنده شد من
و دوباره پناه آوردن به اینجا
شاید بی انصافی باشه ولی خیلی خوبه اگه میشد یه نفرم مثل اینجا می داشتم تا این وقتا پناه ببرم به خودش
کسی که بدونم فقط خودم و خودش دردامونو می دونیم
یه نفر که حرف بزنم و حرف بزنه
یه نفر که اشک بریزم و اشک بریزه
یه نفر که آخر آخرش بخندیم و بخندیم وبخندیم تا همه خستگیای رو
((أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ))
استادی می‌فرمود:
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می‌گیرد.
این جمله یعنی خدا می‌گوید: جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری!!!
تفاوت ظریفی است!!! 
اگر بیقراری...
اگر دلتنگی...
اگر دلگیری...
گیر کار آنجاست که هزار یاد جز یاد او در دلت جولان می‌دهد.
دارم با خودم آشتی میکنم- آرام آرام.
روزهای سختی را می‌گذرانم. هیچ وقت به هیچ ماده مخدری اعتیاد نداشته‌ام، اما حس میکنم ترک کردن اعتیاد باید حسی این چنین داشته باشد: تلاش میکنی آرام آرام زهرش را از جسم و روانت بیرون کنی، یک وقت هایی تو بر زهر پیروزی، یک وقتایی زهر بر تو پیروز می‌شود و حس ناتوانی وجودت را می‌بلعد. در این لحظات، تنها پناه استغاثه و خواب است.
گفتم خواب. دو روزی می‌شود که با چشمان خیس از اشک از خواب بیدار میشوم باز. برنامه این است
سکوت می‌کنم ولی ته دلم غوغاستبه طعنه فاش بگویم، قیامتی برپاست
قیامتی که چه سنگ وچه شیشه می‌شکندتفاوتی نکند، شعله تند و بی‌پرواست
میان مهر سکوت و تلاطم دل منهمیشه هاله‌ای ازعشق؛ انجمن آراست
همیشه ناب‌ترین نوع عشق ورزیدندرون سینه آشفته و پر از نجواست
سکوت لحظه اقرار حرف‌های دل استسکوت می‌کنم اما دلم پر از غوغاست
شاعر: نجمه مولوی
وقتی که سهمم از زمین قدری تبسم بود
هر سال از این زندگی یک فصل پنجم بود
فصلی که پر بود از تنفر ، خشم ، از نفرت
فصلی که در آن مردمش یکسر تهاجم بود
جایی که دل بستن فقط مال مترسک هاست
مشروب ها از الکل یک خوشه گندم بود
یک نعره آنجا از زمین تا آسمان رفت و
مرداب طوفانی شد و دنیا تلاطم بود
عجب فصل عجیبی بود فصل پنجم عاشق
که شاعر هم دچار یکسری سو تفاهم بود
امروز رفتیم در ارتفاع علوم‌اجتماعی و راجع به عشق صحبت کردیم ،،،
من به مائده گفتم قضیه شکست عشقیم رو...
و چقدر تلاطم حس میکنم در خودم ...
بگم بهش ، نگم بهش ؟
ظاهر مهمه ، مهم‌نیست ؟
عشق فرقش با دوست داشتن چیه؟
فراموش کنم ، نکنم؟
 و انقدر عشق رو برای خودم دست بالا و در دسترس در نظر گرفتم که فکر کنم هیج وقت هیچ عشقی رو تو زندگیم تجربه نکنم...
عشق که میگم‌منظورم احساس دو طرفه است ...
۲۴ اردیبهشت ۹۸ 
انگار هواپیمامون سقوط کرده وسط جزیره‌ای در اقیانوس آرام. زخمی شدیم اما جانِ سالم به در بردیم. نه کسی صدامونو می‌شنوه نه برای کسی اهمیتی داره که کم کم محو و ناپدید می‌شیم. ما هم نشستیم به انتظار یک قایق نجات وسط اقیانوس. خوش‌خیال، منتظر، آرام. 
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توستغربتم را همه دیدند و تماشا کردند/**/بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توستکوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود/**/همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توستصورت نیلی تو از نفس انداخت مرا/**/گرچه زهرای من این اول راهِ من و توستآه از این شعله که خاموش نگردد دیگر/**/آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست

عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توستغربتم را همه دیدند و تماشا
 
اسفند هر چه سرد،هرچه سخت اما در پی اش بهاری هستدرست مثل زندگی کهروزهای سختش هرچه طاقت فرسااما در گذر است!آدم ها می آیند با خودشان شوقمی آورند،امید و رشته های نازک دلبستگیرشته ها که طنابی ضخیم شداز ترس به دام افتادن میرونداز آنها کوله باری می ماندپر خاطره و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند...فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشوداسفندِ رابطه ات در گذر استخاطره ها را درست کن،و بهار را با حال دیگری آغاز کن!
«عاشق، روزها و شب‌های هفته و ماه و سال را به حال خویش رها نمی‌کند.عاشق شبیه نمی‌سازد.عاشق دمادم چیزی را نو می‌کند؛ چیزی حتی بسیار بسیار کوچک را.»
«
- عسل! برایت یک عاشقانه‌ی آرام ساخته‌ام؛ یک انشای ساده‌ی مدرسه‌ای. خسته نیستی که بشنوی؟
+ خسته‌ام؛ اما چرا نمی‌شود یک عاشقانه‌ی آرام را وقت خستگی شنید؟
»
[ یک عاشقانه‌ی آرام - نادر ابراهیمی ]
آهسته آهسته حسی خوش درون قلب او پیدا شد 
آرام آرام حسی از نوع تفاخر و افتخار در او قدم زد 
در کمتر از چشم بر هم زدنی، فرصت دیدار از دست رفت ..
 
 
ما هیچ از خود نداریم، این حقیقت را با مکاشفه در حقیقت مرگ، و هم آغوشی با خاک می توان دریافت .. و سر فرود آورد .. که هستی آدمی عاریه از اوست ..
وقت‌هایی هست توی زندگی که دلت میخواد یکی محکم تکونت بده و بگه بیدار شو. چشماتو باز کنی و ببینی همه چی خواب بوده... هیچ کدوم از سختیا، غصه‌ها، درد‌ها واقعی نبودن و همه چی تموم شده.
وقتایی هست توی زندگی که احساس می‌کنم لایق خیلی از چیزایی که دارم نیستم که واسه من دارن حروم میشن، مثل علمی که بهم غرور داده یا احساس پاک عزیزایی که بلد نیستم چطور قدرشو بدونم...
یه وقتایی دوس دارم توی زندگی هیچی نفهمم... شبیه مریض دیپ کمای آی سی یو که زیر ونتیلاتوره...
پیچک وار پیچید به سطور شعرهایمخندید به پوچی غم هاو خواند،از  بی نهایتی خورشید      از ماهتابی ماه         از چیدن ستارها در شب های کویر!         و خواند        از آرامش عاشقانه دو کبوتر         زیر برهنگی نور ماه...
و صدایی پیچید! به یکباره فرو ریخت دلم! و صداچه سخت است ترسیم چیزی که نیست قابل توصیف!آن صدا،گرم و صمیمیمثل نوازش اولین انوار یک طلوع از میان ابرهای خستگی!و آن صدا،مثل یک نت کوتاه عاشقانه بود!صدای آرام عشق...
سالهاست،چشمانم را بستهو می
 
اسفند نودوهفت،بعد از یک سالِ پرفراز و نشیب.پس از اتفاقات زیاد و فرساینده ى اون سال،سعى کردم لابلاى هیاهو و شلوغیاى اون ماه گم بشم.سعى کردم فراموش کنم و اینجوری کل سال رو پشت سر بذارم.
اسفند عزیزم انقدر شلوغ و پرشور و شوق بود که حواس منو پرت کنه.انقدر خسته میشدم که فرصت فکر کردن به هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم،و این بهترین فرصت ممکن براى فراموشى بود.
بهرحال به دلایل زیادی بهم شوک وارد شده بود،و به زمان نیاز داشتم براى رسیدن به تعادل و تسکین.
اس
پیش نوشت: فکر کنم 26 آبان بود که چند ساعتی توی خونه تنها بودم... یهو هوس سنتور زدن کردم اما دلم آهنگایی که بلد بودم رو نمی‌خواست... انگار چیزی آماده‌ی تولد بود... :)
-----------------------------------
 
بیست و هشت.
 
تنهایی
آرامش
غلیان
ناگاه دیدم جلویش هستم
پس شروع به نواختن کردم....
 
نواختن از تلاطم‌هایم
از دریای مواجی که درونم بود
از درون مواجی که دریایم بود
از دریای درونی که مواج شده بود....
 
هرچه بود را درونش ریختم
یک برون‌ریزیِ بزرگ
یک لای‌روبیِ عمیق
یک رهای
می روی قدری آرام ترروی نی آرام مادراز دل گهواره رفتیروی نی الله اکبرسایه می اندازی روی سر منسرو قدت رو نیزه گل پسر منیک شبه مردی شدی دلاور منبسته شده چشمات ای وایمادر فدا لب هات ای وایمیوفتی از بالا ای وایپیش سر بابات ای وایعلی لای لایآب که شد بعد از تو آزادآتشی بر جانم افتادآب رسید اما تو رفتیای خدا ای داد ای بی‌ دادبس که به دنبال نیزه دویدمبس که به روی خود پنجه کشیدماز بغل نیزه تا خدا رسیدمگهواره شد دستم ای وایدنبال تو هستم ای وایمی‌شد خدا
#معرفی_کتاب ..داستان یک عاشقانه آرام روایتی است از قبل از انقلاب سال 57. شخصیت اصلی این رمان گیله مرد معلمی است که علاوه بر تدریس فعالیت های سیاسی زیادی انجام می دهد.او در یکی از سفرهای خود با دختر زیبایی به نام عسل ازدواج می کند و شروع عاشقانه آرام پس از این واقعه شکل می گیرد.__________با ۵ درصد تخفیف اعضا و ارسال رایگان
_____________
سفارش ازطریق #سایتwww.amirabook.irسفارش به صورت تلفنی۰۷۱_۳۲۳۲۱۴۳۲۰۷۱_۳۲۳۲۰۸۸۱_۳سفارش ازطریق تلگرام
باامیراکتاب در پیام رسان #ای
اعتراف میکنم نسبت به چند سالی که توی تلاطم گذروندم، این روزها آرامش
بیشتری دارم، انگار به مرحله ای از ثبات رسیدم...سی سالگی اگرچه اولش بسیار
دردناک بود، اما نرم نرمک روی خوش خودش رو داره بهم نشون میده، من هم تلاش
میکنم دختر احساساتی، خیال‌پرداز و رویایی دهه بیست نباشم و بگذارم منطق
بیشتر توی زندگیم جریان پیدا کنه...و ممنونم بزرگ همیشه که هستی هستی
هستی...
پ.ن: و او نور بود...
خدایا چقدر این دنیا بالا و پایین داره
خدایا شکرت من همین امواج را می خواستم
این تازه اول راه عاشقیت... 
برای فتح دریای پرتلاطم الهی باید آماده شد... 
نه اشتباه می کنم
باید بتوانم در این تلاطمات آمادگی، تمرین کنم... 
تا بدون واهمه ای بتوانم در دریای مواج الهی با آرامشی الهی غرق شوم
و این تازه آغاز عاشقی و اول یک سفر بزرگه...
 
 
عاقل شدم , دوباره که دیوانه ات شوم با پای خود شکار تو آمد سر کمند جان می دهم برای تو چون شمع و وقت صبح بر خویش دل نبندی و بر عشق دل ببند این جان که در هوای تو از تن بدر نرفت ساده ولی برای تو صد دل ز خویش کند افتاده ام به پای تو چون خاک در رهت مگذر ز من که خاک ز جایش شود بلند در قلب و نبض من به میان است پای عشق جان داده ام به خنده ات آرام تر بخند ... #الهام_ملک_محمدی
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جاییچشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی
بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمیچون‌که در آینه حیران شده باشی جایی
بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به اوباد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی
ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی
صورت پنجره در پرده نباشد از شرمکاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی
من نشستم بروی مِی بخری برگردیترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
به گزارش ایسنا، متن تمام توییت وزیر امور خارجه ایران، خطاب به رئیس جمهور آمریکا به تطویل زیر است: "برداشت های اشتباه، صلح را به ریسک می اندازند، - تحریم ها جایگزین جنگ نیست، تحریم همان بحران است، نابودی= نسل کشی= قتل جنگی، کسی که جنگ را آغاز می کند، همان کسی نیست که به تلاطم اختتام می دهد، مناظره و تهدید کاملاً ناسازگار هستند، جنگ کوتاه با ایران یک توهم است. "
آه سلام عزیزم مائده.
چقدر واژه ها همچون ماهی سر میخورند ...از ذهنت و از قلمت. و سکوت گاهی زیباترین صدای این روزهای توست...آسمان بنفش و درخت اناری که یرقان گرفته...همه و همه از صلح می گویند. بله ؛ صلح درونی.
می دانم که چندوقتی است که دائم حواست به خودت بوده و کنترل افکارت! کنترل همه چیز! و می دانستی که این تمرین خودآگاه بالاخره بک روز جواب می دهد...عزیزم!میفهمم که به این روند عادت کردی ؛ به هل دادن خودت در مسیر ، انگار وقتی دریایت آرام است و تلاطم ندار
دانلود آهنگ جدید سروش بند به نام آرام جان
Текст песни arame jan Soroosh Band
بی تو بقرارم جانان و جانم آرام جان من شوБез тебя моя душа и моя душа будут спокойны
بنشین کنارم از من خرابت عاشق نگاهتСядь рядом со мной
جان میستانی جان نوش جانت

ادامه مطلب
به‌نظرِ من‌ که نفحات صبح دوست‌داشتنی نیست فی نفسه. شاهدش هم صبح‌های امتحان، و غروب‌ها هم غمگین نیستند، شاهدش هم غروبِ دریا.
چطور است که شرف المکان بالمکین، شرفِ زمان هم باید به مزمون باشد یا مُزمَن حالا هرچی.
لُبِ کلام را بگیرید.
چه بسا غروب‌هایی (غروبِ جمعه حتی) که می‌خواهیم هزارسال کِش بیایند و چه‌بسا صبحِ طرب‌انگیزِ بهاری که چشمِ دیدنش را نداریم.
صحنه‌ای از «گام معلق لک‌لک» بود که پناهجوی ایرانی می‌گفت «من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم ا
یک زخم نامرئی شده ام..
حتی، گاهی رویش آرام آرام نمک میریزم و عمیقش میکنم؟
هی سکه می اندازم و میگویم روی شیرش شانس من است
هی خط میشود..
خط میشود و عمق میدهد به این زخم..
ت
ن
ه
ا
این کلمه معانی مختلفی دارد که هر کس در زندگی ش انگار میتواند چندین بُعدَش را تنها بفهمد:))
تنها در تنها
یاحق...
این روزها آرامش را در کارهایی می یابم که پیش تر، دل خوشی از آن ها نداشتم.
آرام می شوم وقتی که اسکاج کفی را به صورت دورانی روی ظرف های خیس خورده می سایم!
آرام می شوم وقتی که اسکاج نرم و لطیف بر ظرف ها ساییده می شود و این نشان از آن دارد که ظرف ها دیگر تمیز شده اند...
سرشار از آرامش می شوم وقتی آب را با فشاری ملایم روی ظرف های کفی می گیرم و کف های آرام آرام از روی ظرف سر می خورند؛ با خودم می گویم: «چه خوب شد که خداوند آبی پاک و پاک کننده برایمان فر
آم، سلام!
واقعا نمی‌دونم تا آخر این پست دقیقا قراره چی بنویسم، صرفا دوست دارم این روزها ثبت شن. درواقع دوست دارم هر روز گزیده‌ای از روزم رو اینجا بذارم ولی خب زیاد فرصت نمیشه.
خب، این روزها مجموعه ای هستم از آرامش و بی خیالی و اضطراب و تلاطم. الان که دارم این نوشته رو می‌نویسم وزنه اضطراب و تلاطم سنگین‌تره. یک وقت‌ها باورم به خودم خیلی قویه و یک وقت‌ها اعتمادم کم میشه و الان دومی قوی تره. چندوقت پیش شایا تو پستش نوشته بود که ماها معمولا وقتی
بسم‌الله...
سلام!
+
پنج سال است هیئت داریم. جایی برای دوران دانش‌جویی‌مان و برای آن که دست‌مان از ریسمانی که به سختی پیدایش کردیم و گرفتیم‌ش جدا نشود. عقیله‌ی عشق(س)، پنج سال است توی چهارشنبه‌های اولِ هر ماهِ من است.
حالا هیئت آن‌قدری ما را بزرگ کرده که برویم و در سرزمین طف برگزارش کنیم.
هیئت ده روز دیگر عازم کربلاست.
امروز صحاح به‌م زنگ زد و گفت مسئول بخش صوتیِ سفرم.
دل‌م رفت برای همین مسئولیت کوچک.-ممنون‌ام که این وسط من را هم آدم حساب کرد
 دخترانه های  یک ذهن  خوددرگیر   ( شهروز براری صیقلانی )    من   هفته رو   خیس ،  و  بالدار ، بطور  سینه خیز  و با  درد پریود گذراندم . ما دهه ی  شصتی ها خیلی ماهیم .   والا...  خلاصه  با بی حوصلگی  سوار بر قایق تکنفره ای   در تلاطم دریای طوفانی  از جنس  دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل  ارامش  رو از پشت  امواج غریب در غم انگیزترین  لحظات هفته ،یعنی   غروب جمعه  دیدم ... 
ادامه مطلب
 دخترانه های  یک ذهن  خوددرگیر   ( شهروز براری صیقلانی )    من   هفته رو   خیس ،  و  بالدار ، بطور  سینه خیز  و با  درد پریود گذراندم . ما دهه ی  شصتی ها خیلی ماهیم .   والا...  خلاصه  با بی حوصلگی  سوار بر قایق تکنفره ای   در تلاطم دریای طوفانی  از جنس  دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل  ارامش  رو از پشت  امواج غریب در غم انگیزترین  لحظات هفته ،یعنی   غروب جمعه  دیدم ... 
ادامه مطلب
 
چه زیباست
زندگی کردن با امید…
نه امید بخود؛
که غرور است !
نه امید به دیگران؛
که تباهی است !
بلکه امید به خدا؛
که خوشبختی و آرامش است
 
جملات آرامبخش 
 
ماهیان از تلاطم دریا
به خدا شکایت کردند
و چون دریا آرام شد
خود را اسیر صیاد دیدند…
تلاطم زندگی حکمت خداست
از خدا دل آرام بخواهیم
نه دریای آرام
 
متن های آرام بخش
 
عجول نباش که بی صبری آرامش درونت را به یغما خواهد بود،
همه کارهایت را آرام انجام بده و آرام باش حتی اگر همه دنیا غمگین باشند و نا آر
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
موسیقی آرام را به ضرباهنگ‌های یکسره و مهیج ترجیح می‌دهم. چه در باکلام و چه در بی‌کلام.
حوالی اردیبهشت، دوتایشان به جانم نشست. «صدایم بزن» از چارتار و «آرام من» از محمد معتمدی.
امشب یکی دیگرشان را یافتم. این‌بار هم از محمد معتمدی.
بشنوید
آخر معشوق را «دلارام» می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی است. و چون پایه‌های نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهرگذشتن است، خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز بر او کوته شود و درین پایه‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند.
آیا من در حال تغییر هستم؟
به نظر بله.

تغییر آرام آرام سراغت می آید. خودت هم نمی فهمی کی عوض شدی. نگاهت عوض می شود. آرمانهایت عوض می شوند. اهدافت عوض می شوند. تغییر مثل ماری خوش خط و خال است که به آرامی و بیصدا می خزد و تو را می بلعد و هضم می کند و تو حتی متوجه هم نمیشوی که تغییر تو را هضم کرده با اسید شسته و زیر و رویت کرده.
اگر ذخیره معنوی در وجود انسان از حد لازم پایین‌تر برود، انسان دچار لغزش‌ها و گمراهی‌های بزرگی خواهد شد. این ماه شریف و دو ماهِ قبل و بعد از آن، فرصت‌هایی است برای اینکه ما در وجود خود، ذخیره‌های معنوی را تکمیل کنیم.
۱۳۸۱/۷/۱۷-رهبر انقلاب
              
حلزون درونت را پیدا کن..!
جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی چتر دریایی بنام "مدوز" و انواع حلزون های دریایی است ، هر از گاهی این عروس دریایی حلزون های کوچک دریا را قورت می دهد و آنها را به مجرای هاضمه اش انتقال می دهد .
اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و مانع هضم آن می شود! ، حلزون به دیواره ی مجرای هاضمه ی عروس دریایی می چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند!
زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد ، دیگر خبری از عروس دریای
بعد از پنج تا امتحان پشت سر هم، خسته و کوفته از اتوبوس پیاده شدم. نزدیک ترین راه به خونه، کوچه ی مدرسه بود. همون کوچه ی پهنی که سه تا دبیرستان داخلش هست.دخترا با روپوش های بد رنگ و مقنعه های کم و بیش کج و کوله و صورت های بی آرایش دم در مدرسه ایستاده بودن و حواسشون به بلندی صداشون نبود. از کنارشون گذشتم و یک آن فراموش کردم که من دیگه متعلق به این جمع نیستم. که دو سال ازشون بزرگترم. که کارت متروی دانشجویی دارم و دو سال بعد قراره کلاه فارغ التحصیلیم ر
روزانه چند دقیقه از وقت‌تان را به خودتان اختصاص دهید و آرام و ساکت گوشه ای خلوت بشینید و برای چند لحظه ذهنتان را از تمام مشکلات وسختی ها آزاد کنید.و بعد افکاری که باعث نشاط و انرژی شما میشوند را آرام آرام وارد ذهنتان کنید.
این کار باعث میشود که قدرت ذهنی شما برای جذب خواسته هایتان بیشتر شود.در واقع بعداز این کار و مبرّی کردن ذهن‌تان از همه‌ی سختی‌ها کم کم سیگنال‌های منفی ذهن‌تان کم شده و مثبت ها بیشتر
یادتان باشد تاجایی که میتوانید مثبت ب
یک مسلمان راه آن بیابان سرد و ساکتِ وِرد زبان خَلق را نشان دهد،باید سر به آن بیابان بگذارم... حتما آنجا شایسته ترین است برای رهایی از فشار و سنگینی بغض های این شب ها،راحت می شود فریاد زد،آه کشید... شاید با ستاره های آن برهوت بشود حرف زد،بشود به آنها فهماند سوختن را،بشود آن ها را متوجه این غم کرد،خلق را که نشد... شاید ماهِ آن بیابان شنید و دید و به حالمان،رخت تیره بر تن کرد و گرفت!در شهر که عزیزترین هایمان هم  به ریشمان خندیدند و باور نکردند،راه ن
کیکی است که آرام خواهرم دیشب فاصله ی بین ۱۲ شب تا۴صبح برام درست کرده
و ۴ صبح با صدای آرامِ آرام خانوم، و عطر مطبوع کیک، بیدار شدم، هم خودم هم اون موجود ناشناخته ی درونم که عاشق کیک و شیرینیجاتِ
روزم که خیلی عالی شروع شد خداروشکر.....امروز کلا روز خوبیه
 
یه راه برای نشون دادن محبت به عزیزان، همینه، راحته، آقایونم میتونن انجام بدن ظاهرش ممکنه جذاب نباشه، ولی خیلی خوشمزه ست هرچند من ظاهرش دوس دارم
ادامه مطلب
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
می‌گفت: چرا همش توی خودتی؟ آنقدر به کمبودها و حسرت های زندگی ات فکر میکنی که نعمت های حالت را نمیبینی. چند سال پیش شادتر به نظر میرسیدی. بیشتر میخندیدی...
بیراه نمی‌گوید. باید ذهنم را از توهم آقاییِ نازِ ماهِ خوجگلم آزاد کنم. شاید بهتر باشد دیگر برای تو ننویسم. وقتی خرید و مسافرت میروم، برای تو هدیه ای نگیرم. با دوستانم که هستم، جایت را خالی نکنم. حتی شاید کم کم به این زندگی عادت کنم و بعدا از دعاهایم هم بروی. 
شب تاسوعا تو را در مسجد گوهرشاد میگ
عشوه بی اندازه داری♬♫ معلومه که تو تازه کاری با ما سرِ ناسازگاری داری♬♫ بیخیال ما شو برو دست بردار پاشو برو نه نمیخوام دیگه تو روآهنگ جدید سامی بیگی کارت ندارم♬♫ کاری به کارت ندارم کاری به کارت ندارم میگی دل نداری آره ندارم♬♫ حوصله یِ دردسری که میاد و نمیره ندارم کاری به کارت ندارم♬♫ میگی دل نداری آره ندارم حوصله یِ دردسری که میاد و نمیره ندارم♬♫
دانلود آهنگ سهیل رحمانی دست خودم نیست
دلمو از سرِ راه نیوردم بدم دستِ تو چجوری باور کنم ا
دستگاه نشان داده شده در تصویر زیر به عنوان پلوپز و آرام پز می تواند مورد استفاده قرار گیرد.
مرحله ۱
به وسیله پیچ گوشتی چهارسوی مناسب دو عدد پیچ نگهدارنده دسته در دستگاه را باز کنید.
دقت کنید مراقب باشید تا شیشه در، از روی آن نیفتد.
مرحله ۲
پس از بازکردن پیج ها، دسته را از در پلوپز – آرام پز بردارید. شیشه نیز ازاد می شود. شیشه را در محل امنی نگهداری کنید.
روش باز کردن باز کردن دسته های پلوپز – آرام پز برقی
مرحله ۳
به وسیله پیچ گوشتی چهارسوی مناسب
نشستم به صفحه ی گوشی که هر دفعه بهش نگاه می کنم نگاه میندازم و نگاه میندازم و آهنگ پلی شده بیشتر توی مغز استخونم رسوخ میکنه بی تابی درد پوچ گرایی همه به ذهنم هجوم میارن . "تقصیر" کلمه ی نا مفهومی شده که دلم نمی خواد موشکافیش  کنم . من دیگه گریه هم نکردم حتی ، دست از تلاطم برداشتم فقط بیشتر روی آهنگ تمرکز می کنم به تصورات بی سر و تهی که توی سرم پیچ و تاپ می خورن به چشم یک موجود خارجی که احراز هویت کرده و مثل همیشه تشنه ی جنگیدنه و من فقط با لبخند بغل
درب اتوماتیک آرین.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند درمحل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
درب اتوماتیک آرین ----------02177809303
استاجی ------09125149705--------09906680332
درب اتوماتیک آرین ----------www.ariandoors.com
 
 
حد توقعتان را از همه چیز و از همه کس پایین آورید تا کمتر رنج برید و آرام تر باشید. در وهله اول از دنیا انتظار آسودگی نداشته باشید، زیرا تعریف اولیه دنیا از دید قرآن کریم و پیشوایان معصوم (علیهم السلام) عبارت است از سرایی عجین و آمیخته با انواع رنج ها.پروفسور سید حمیدرضا علویکتاب شیوه تدریس و کلاس داری
بهترین روغن های مخصوص ماساژ بدن و نحوه استفاده از آن ها
روغن ماساژ چیست؟
بعد از یک روز کاری خسته کننده هیچ چیز مانند ماساژ نمی تواند ذهن و بدن شما را آرام و ریلکس کند، ماساژ با یک روغن ماساژ با کیفیت باعث آرام سازی بدن و بهبود عملکرد غدد، بافت ها و عضلات می شود.
همه ی روغن گیاهی نمی توانند اثر آرام بخشی بر روی بدن داشته باشند و به عنوان روغن ماساژ استفاده شوند. روغن ماساژ، یک روغن حامل یا از انواع روغن های ضروری است که سریع جذب بدن شده و باعث ریل
تو کافی هستی برای روزهایی که باران میبارد
برای عصرهای پنجشنبهبرای صبح های ابری و تاریک
تو کافی هستی برای حرف زدن، برای سکوتبرای وقت هایی که آدم دلش میخواهد به همه چیز غُر بزند
صدایت نافذ و  آرام ست مثل صدای تلاطم آب لابلای سنگ ها ... 
این پاورپوینت در 24 اسلاید طراحی شده است در این پاورپوینت مطالبی از اطلاعات ابتدایی در مورد اقیانوس ها،اهمیت اقیانوس ها،حاشیه شرقی اقیانوس آرام و گسل سن اندریاس،بررسی‌های مورفولوژیکی اقیانوس آرام،عجایب اقیانوس آرام و سایر مطالب مفید و ارزنده در مورد اقیانوس آرام از به روز ترین منابع جهان گرد آوری شده است که امید واریم رضایت شما عزیزان را جلب نماید
جهت دانلود فایل کلیک کنید
هر شئ وقتی آرام می‌گیرد که به موطن خودش برگردد.
بحثش را هم می‌توان در طبیعیات یافت لکن حرف من چیز دیگر است!
این گم‌گشتگی همان عدم بازگشت به موطن اصلی و سکنی در غیر موطن او را آشفته نموده و همین شده که آن یکی لباس پاره بپوشد و دیگری در کوی و برزن عربده بزند.
آن‌کس که موطن خودش را بیابد، آرام است و به بودن او باقی آرامند ولی امان از گمراهان که موطن را گم کردگانند...
۲۳ سالم که بود فکر می کردم ۲۸ سالگی برای یک دختر یعنی خیلی، یعنی باید به یه چیزایی که معمولا جامعه می طلبه رسیده باشی وگرنه خیلی دیر کردی و دیر شدی!! الان که روی سرازیری ۲۸ دارم آرام آرام سر میخورم، با خودم فکر میکنم که ۳۳ باید همان ۲۸ باشد تنها کمی پخته تر و ناراحت تر به خاطر فرصت های از دست رفته.
زندگی داره اون روی خودشو بهمون نشون میده..
اتفاقات این روزها دور از ذهن ترین وقایع زندگیمن..
هیچ وقت فکرشو نمیکردم به اینجا برسم..
اما..
رسیدم..
رسیدیم..
و این اولینش نیست..
و آخرینش هم نخواهد بود..
زندگی پر از این بالا و پایین هاست..
اگه تا حالا فکر میکردم همه چی آسونه..
این روزها با تمام وجود فهمیدم برای زندگی باید جنگید..
نباید تسلیم شد..
این روزهای سخت میگذره..
هنر ما توی پیدا کردن شیرینی هاست توی دل سختی..
توی پذیرفتن این تلاطم..
باور کردنش..
من میتو
بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خانه ام بیا
اینجا یکی از بودهای قصه سال هاست
چشم انتظار آن یکی نبود نشسته است !
 
 
 
تنم لرزید وقتی لبخند غریبه
سردی نگاهش را آب کرد …
 
 
 
 
او رفت همین …قصه ام کوتاه بود به سر رسید !کلاغ جان تو هم برو شاید جایی دیگر قصه ای زیبا منتظرت باشد 
 
 
 
او بدون تو آرام است !آرام بگیر دلم
 
بعدتو بغض و لبخندم را به هم آمیختماز تو شعری گفتم و اشک خدا را ریختمبعد تو طعنه ی ثانیه آزارم میداد،ساعتم را در وسط شهر به دار آویختم
شنبه و اولِ ماه و سالروز ازدواج آقام امام علی و خانومم فاطمه زهرا مُبارُک

خداجان...
این ماهِ نو که بیومی
همگی بندگانُت از درد و غم، راحت گَردُون
همه خانه هانی میان، سلامتی و رونق دَباشه
ایشالا هیشکی بی‌کَس و غریب و مریض نبو

عکس از: مهدی ویسانیان
نور، در پرده ماند و شب آمدجانِ دل مردگان به لب آمدبرسانید بر سرای امام
عبدِ عاصی و بی ادب آمدجلو افتاده پیش مولایشهر که در معصیت، عقب آمدکی شود تا جهان نظاره کنددلبری فاطمی نسب آمدبندگان سفره ی کرم پهن استماهِ پر برکت رجب آمدیا مَن أرجُوه... یا علی مددیسائلی مرتضی طلب آمدتا دم یاعلی به لب گفتمبر لبم مزه ی عنب آمدمرغ دل را نجف فرستادممِس فرستادم و ذَهَب آمداز علی خیر را طلب کردمبرترین فعل مستحب آمددلِ من رفت کربلایِ حسینرحمت مستدام رب آمدماد

همه خواسته ها زمان دارند.
هدف های بزرگ، مانند دویدن هستند!
برای رسیدن به هدف های بزرگ، باید تلاش های کوچک را جدی گرفت. 
برای دویدن، ابتدا باید راه رفت،
سپس قدم ها را تند کرد
و بعد دویدن را رقم زد...
دویدنِ ناگهانی و بدون مقدمه، هر کس را از نفس می اندازد.
آرام آرام پیش روید تا مدار تان تغییر کند
از هر مرحله لذت ببرید و هماهنگ با خلقت هستی باشید.
 
درب اتوماتیک آرین.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
درب اتوماتیک آرین ----------02177809303
استاجی ---------09125149705-----09906680332
درب اتوماتیک آرین ----------www.ariandoors.com
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
امروز: شنبه
با اینکه از آن دسته معلمانی نیستم که بتوانم ادعا کنم مشکلاتم را پشت در کلاس میگذارم و داخل کلاس می شوم و موقع برگشتن دوباره آنها را زیر بغل میزنم و به خانه می روم (البته در کل به وجود چنین توانایی ای بدبین و مشکوک هستم) اما قبول دارم که گاهی چنان غرق تدریس و لذت از یادگیری دانش آموزانت می شوی که انگار شهد شیرین هر چه علم نافع است در جان خودت ریخته می شود؛ آن موقع است که سبک و شاداب هستی و شاید لحظاتی اندک فارغ شوی از آنچه درونت را به

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها